بهانه
حواسم به چشم های "تو" بود...
چند سال و چند ماه و چند روز و اندی از عمرم...
نمی دانم در کدام لحظه حواسم پرتت شد...که سال های سال که می گذرد...هنوز چیزی جز عطر نفس های تو به مشام خستگی هایم نمی رسد...
تو ای بهانه ی تمام شعرهایم...به واژه هایم جانی دوباره ببخش...تا باز هم شعری شوند از تو..و از چشم هایت...
"
بهونه
بذار عطر تنت توی شعرای خسته بمونه
آخه واژه به واژه می گیرم از تو نشونه
نذار حسرت رفتنت روی شعرا بباره
نذار بگیرنت ازم، کسی نتونه
"
(کامران رسول زاده)
چند سال و چند ماه و چند روز و اندی از عمرم...
نمی دانم در کدام لحظه حواسم پرتت شد...که سال های سال که می گذرد...هنوز چیزی جز عطر نفس های تو به مشام خستگی هایم نمی رسد...
تو ای بهانه ی تمام شعرهایم...به واژه هایم جانی دوباره ببخش...تا باز هم شعری شوند از تو..و از چشم هایت...
"
بهونه
بذار عطر تنت توی شعرای خسته بمونه
آخه واژه به واژه می گیرم از تو نشونه
نذار حسرت رفتنت روی شعرا بباره
نذار بگیرنت ازم، کسی نتونه
"
(کامران رسول زاده)
+ نوشته شده در یکشنبه هفدهم شهریور ۱۳۹۲ ساعت 18:41 توسط حمید قربانی
|